زیبای زشت من در آیینه خشت من در بارونگی نهان پنهان گشته عشق من هی گفتم برو نمان رفتی ماندن مرا کج فهمیده بود شعر آواز خواندن مرا …
تو دریای شب موهات غرقم کن کی میتونه به جز تو برمودا باشه نمیخوام قایق سوراخ دنیامون کنار زرق و برق کشتیا باشه
تو چشماش یه دنیای رنگی رو داره؛ دل من به جز اون که دردی نداره! نه هستش و حتی نمیاد سراغم…
گوش کن، دور ترین مرغ جهان میخواند شب سلیس است، و یکدست، و باز شمعدانیها و صدادارترین شاخه فصل،ماه را میشنوند
به ساعت نگاه می كنم: حدود سه نصفه شب است چشم می بندم تا مبادا چشمانت را از ياد برده باشم و طبق عادت كنار پنجره می روم
به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق صفای روی تو، تقدیم میکنم، با عشق درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه همیشه گرمم، همیشه روشنم با عشق
ترا میخواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم ما تکیه داده نرم به بازوی یکدیگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
کارت که لنگه؛ میگی خدا قشنگه کارت تموم شه؛ میگی دلش چه سنگه! خوش خرامان میروی ای جانه جان بی من مرو سرو خرامانه منی در دلو جان بی من مرو این جهان با تو خوشست و آن جهان با تو خوشست این جهان بی من مباشو آن جهان بی من مرو